دين و سياست (2)

نويسنده: حجة‏الاسلام والمسلمين على‏اكبريان
«كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى ان تحبواشيئا و هو شر لكم والله يعلم و انتم لاتعلمون.» (45) «بر شما كارزار واجب شده است، درحالى كه براى شما ناگوار است. و بسا چيزى را خوش نمى‏داريد و آن براى شما خوب‏است، و بسا چيزى را دوست مى‏داريد و آن براى شما بد است، و خدا مى‏داند و شمانمى‏دانيد».
علاوه بر بيان اين نقصان، كه مى‏توان آن را نقصان اقتضايى در شناخت دانست، به‏موانع شناخت او نيز چنين اشاره مى‏فرمايد:
«علم الانسان ما لم يعلم كلا ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى.» (46) «آنچه را انسان‏نمى‏دانست [ به تدريج‏به او ] آموخت. حقا كه انسان سركشى مى‏كند، همين كه خود رابى‏نياز پندارد».
«انه لحب الخير لشديد.» (47) «و راستى او شيفته مال است‏».
«و يدع الانسان بالشر دعاءه بالخير و كان الانسان عجولا.» (48) «و انسان [ همانگونه كه ]خير را فرا مى‏خواند، [ پيشامد ] بد را مى‏خواند و انسان همواره شتابزده است‏».
«و حجدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا.» (49) «و با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت،از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند».
«ينادونهم الم نكن معكم قالوا بلى ولكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم وارتبتم و غرتكم الامانى‏حتى جاء امر الله و غركم بالله الغرور.» (50) «[ دو رويان ] آنان را ندا در مى‏دهند: آيا ما با شمانبوديم؟ مى‏گويند: چرا، ولى شما خودتان را در بلا افكنديد و امروز و فردا كرديد وترديد آورديد و آرزوها شما را غره كرد تا فرمان خدا آمد و [ شيطان ] مغرور كننده، شمارا درباره خدا بفريفت‏».
«فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من‏العلم و حاق بهم ما كانوا به‏يستهزءون.» (51) «و چون پيامبرانشان دلايل آشكار برايشان آوردند، به آن چيز [ مختصرى ]از دانش كه نزدشان بود خرسند شدند و [ سرانجام ] آنچه به ريشخند مى‏گرفتند آنان رافروگرفت‏».
اين آيات به روشنى مى‏رساند كه از ديدگاه اسلام، ابزارهاى ادراكى انسان به گونه‏اى‏نيست كه مستقلا بتواند درراه تكامل خود، در رفتارهاى فردى و اجتماعى، همواره مسيرصحيح را از باطل تشخيص دهد.
بازرگان، كه جدايى دين از سياست را تاييد كرد، خود پيشتر در كتاب بازيابى ارزشها،در نقد اومانيسم نوشته‏بود:
«آنهايى كه از خدا مهجور و محروم شده بودند، به قول خدا و به خليفه خدا (انسان)روآوردند، غافل از اين كه انسان مختار و گرفتار خود شده بيش از آنچه بنده خدا وتصويرى از او باشد پيروى از شيطان و از نفس اماره بالسوء مى‏نمايد در فطرت انسان‏اگر، همانطور كه در روانشناسى و جامعه‏شناسى محقق شده است، كششهاى طبيعى‏خدادادى براى زيبايى و كنجكاوى و نيكوكارى وجود داشته خالق هنر و علم و انسانيت‏و نوعدوستى شده‏ايم شيطنت و طاغوتيت، موجد و فساد و خونريزى هم در سرشتمان‏جاسازى گشته است.» (52)
در اين جا دو نكته شايان توجه است:
اول: اصل اين انديشه و طرز پاسخ صغروى ما به آن، از سنخ مسائل كلامى و برون‏دينى است، در حالى كه نگاه درون دينى به مسائل اسلام، جايى براى بروز اين انديشه‏باقى نمى‏گذارد و پيش از اين نيز گفتيم كه ريشه اين سخن در رويارويى با مسيحيت‏بوده‏است. وقتى اسلام خود، حقوق اساسى در حكومت را بيان فرموده و وقتى از متن دين‏اسلام درمى‏يابيم كه نبى‏اكرم - صلى‏الله عليه و آله - و ائمه اطهار - عليهم‏السلام - پس از آن‏حضرت و فقهاى جامع‏شان در زمان غيبت‏براى حكومت منصوب شده‏اند، ديگر چه‏جاى سؤال است كه آيا اسلام حكومت دارد يا نه؟
بله نگاه اسلام به دنيا، واقع بينانه است و آن را محل امتحان و گذر مى‏داند، لذا تمام‏بيان او در مسائل دنيا و از جمله حكومت، هدفدار و جهت‏دار است اما اين هدفدارى‏باعث نمى‏شود آن را منصرف از قصد سامان امور دنيا بدانيم.
دوم: اين ديد واقع بينانه در محدوديت دانش بشر، براى او انتظارات خاصى را از دين‏خاتم ايجاد كرده است. انتظار برنامه‏اى براى سامان دنيا و از جمله طرح حكومت، كه‏بتواند سعادت او را در دنيا و آخرت تامين كند. اين انتظارات گرچه به عنوان ارتكازات‏عقلايى، در فهم متون دينى بى‏تاثير نيست اما نمى‏تواند قلمرويى را كه در دين نيست، به‏آن تحميل كند چرا كه متن، خود سخن مى‏گويد و انتظارات پيشين را تعديل و يا تبديل واصلاح مى‏كند.

آنان كه تنظيم روابط اجتماعى و سامان امور دنيا را خارج از برنامه اسلامى مى‏دانند،خود مواجه با انبوهى از سنت نبوى و ائمه اطهار در اين باره ديده‏اند و بنابراين، حذف‏اين بخش از سنت از اعداد منابع دين، راهى است آنان پيموده‏اند. مهندس مهدى‏بازرگان در مقاله «آخرت و خدا هدف بعثت انبيا» مى‏گويد:
«حضرت رسول و امامان و بزرگان دين مانند هر انسان و بندگان مؤمن و برجستگان‏امت، علاوه بر وظايف رسالت و امامت، معلم و مصلح و مؤظف به خدمت و اعمال‏صالح بودند و مى‏بايستى به مصداق (ولكم فى رسول‏الله اسوة حسنه) الگو و نمونه باشند.بنابراين در كنار وظايف نبوت و سوق‏دادن به خدا و آخرت، هر جا كه عهده‏دار كارى‏براى زندگى شخصى يا عمومى شده‏اند به اصلاح و آموزش مردم و به دعوت به خير ياامر به معروف و نهى از منكر نيز پرداخته به عنوان انسان مسلمان و خداپرست‏با ايمان‏مبادرت به خدمت و تربيت همنوعان مى‏كرده‏اند تعليماتى كه اين نظرها داده‏اند در عين‏ارزنده و ممتاز بودن جزء دين و شريعت‏حساب نمى‏شود و مشمول «ان هو الا وحى‏يوحى‏» نمى‏گردد.» (53)
محمد سليمان‏الاسقر، در كتاب «افعال الرسول‏» (54) مى‏گويد: «افعال دنيوى‏رسول‏اكرم(ص) به هفت دسته تقسيم مى‏شود: طبابت، زراعت، صناعت، تجارت،مكاسب ديگر، تدابير و اداره جامعه. لزوم متابعت و تاسى در آنچه از آن حضرت در اين‏زمينه‏ها به ما رسيده، متوقف است‏بر اين كه اعتقادات حضرت در اين امور مطابق واقع‏باشد و به عبارت ديگر حضرت در اين امور نيز معصوم باشد». او خود در انكار اين مبنابه دو دليل تمسك مى‏كند:
1- آيه «قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى‏» (55) «بگو: من هم مثل شما بشرى هستم [ ولى ]به من وحى مى‏شود».
2- روايت عايشه: رسول اكرم(ص) صداهايى شنيد و از آن پرسيد، گفتند نخل را لقاح‏مى‏دهند حضرت فرمود اگر رهايش كنند خودش اصلاح مى‏شود و آنان لقاح را ترك‏كردند آن سال نخل بارور نشد، اين خبر را به حضرت رساندند ايشان فرمود:
«اذا كان شيئا من امر دنياكم فشانكم به و اذا كان شيئا من امر دينكم فالى‏»، «اگر كارى‏درباره دنيايتان است‏خودتان به آن رسيدگى كنيد و اگر كارى درباره دينتان است‏به من‏رجوع كنيد.» (56)
بازرگان هم براى قضاوت خود در حذف اين بخش از گفتار و رفتار دليل پيامبر وامامان(ع) از سنت و دين، دليل مستقلى ذكر نكرده و فرضيه جدايى دين از امور دنيا را ازابتداء مفروض گرفته است.
عمده دليل او بر جدايى دين از امور دنيا دو امر است: 1 - هدف دين منحصر در خداو آخرت است; 2 - دين منحصر است در مسائلى كه دست دانش بشر به آن نمى‏رسد وامور دنيا در دسترس دانش بشر است.
ملاحظه مى‏شود كه نحوه قضاوت بازرگان و محمد سليمان‏الاسقر در اين مساله‏متفاوت است گرچه هر دو به يك نتيجه رسيده‏اند.
در اين مقاله، كه اصل سخن در مبناى جدايى دين از امور دنيا است، به ادله بازرگان‏در اين مبنا پاسخ گفتيم; اما سزاوار است كه پس از ابطال مبناى جدايى دين از امور دنيا واثبات امكان دخالت دين در امور دنيا و از جمله سياست، براى قضاوت در مساله حذف‏گفتار و رفتار در اين امور دنيا از سنت و دين به صورت مستقل و خرد به بررسى بنشينيم.
اول - امورى كه «محمد سليمان‏الاسقر» به عنوان افعال دنيوى رسول‏اكرم(ص)شمرده است، همگى از يك سنخ و در يك مرتبه نيستند. «حكومت‏» از آن ميان، داراى‏سه ويژگى است كه هر يك به نوعى آن را داخل دين قرار مى‏دهد در حالى كه امور ديگرفاقد اين سه ويژگى‏اند:
اول: رسول‏اكرم(ص) و ائمه‏اطهار(ع) از جانب خداوند، متصدى امر زراعت وصنعت نشده‏اند و خود نيز چنين ادعائى نكرده‏اند. در حالى كه امر «حكومت‏» و اداره‏جامعه، مسؤليتى است كه خداوند بر عهده آنان نهاده و منصب كومت‏براى‏نبى‏اكرم(ص)، منصبى دينى به شمار مى‏آيد. چنانكه خلافت ائمه‏اطهار(ع) هم منصب‏دينى و ابلاغ آن توسط رسول‏اكرم(ص) از وظايف رسالت‏بوده است و شاهد ما قرآن وروايات است.
دوم: اهميت‏حكومت در سرنوشت دنيوى و اخروى انسان، نسبت‏به ديگر اموردنيوى، قابل مقايسه نيست زيرا كه «حكومت‏» در جهت‏دهى شئون مختلف زندگى‏فردى و اجتماعى، بشدت مؤثر است. لذا لزوم تشريع و دخالت دين در امر حكومت،بيش از ديگر امور است.
بازرگان پيش‏از تحويل‏فكرى خود، در جزوه «مرز بين دين‏وسياست‏»،در پاسخ‏كسانى‏كه سياست را مانند طبابت امرى تخصصى دانسته كه بايد به اهلش واگذار شود مى‏گويد:
«اين دسته، دانسته يا ندانسته اشتباه مى‏نمايند، قياس مع‏الفارق مى‏كنند. ميان طبابت‏و سياست‏خيلى فرق است، عمل طبيب هر قدر ضرورى و اساسى باشد، يك عمل‏جزئى موقت‏براى دورانهاى كوتاهى از زندگى فرداست و چندان وسيله سوء استفاده‏شديد نيست... از طرف ديگر نظارت و كنترل آن آسان است و سلب آزادى از شخص‏نمى‏شود در حالى كه سياستمدار و شخص حاكم مقدرات و سرنوشت‏يك ملت را دردست مى‏گيرد. مردم را در جهت مطلوب خود به كار و حركت وامى‏دارد. غفلت در اين‏امر عواقب زيان‏بخش عمومى و كلى دارد....» (57)
سوم: امور دنيوى را مى‏توان به دو بخش تقسيم كرد:
1 - آنچه از سنخ ارتباط انسان با طبيعت است.
2 - آنچه از سنخ ارتباط انسان با انسانهاى ديگر در اين امور است.
بخش اول مانند فن و دانش زراعت و طبابت و صنعت و ... است كه اولا با پيشرفت‏علوم متحول مى‏شود; و ثانيا پيامبراكرم(ص) مردم را به طلب علم و دانش در آن ترغيب‏نموده است.
بخش دوم خود بر دو قسم است:
الف) ثابت: كه شامل حقوق زراعت و طبابت و صنعت و ... و حقوق ثابت (اساسى)حكومت مى‏شود، كه به دليل ثبات و مطابقت‏با اهداف دين، جزو دين است.
ب) متغير: و مراد از آن، احكام حكومتى در اين امور است كه به دليل عدم ثبات،مضمون آن، جزء دين نيست اما داراى جنبه‏هاى ثابتى است كه از آن جهت، جزء دين‏قرار مى‏گيرد.
«شهيد صدر» در كتاب گرانقدر اقتصادنا، درباره حيطه قانونگذارى اسلام سخنى‏دارد كه بى‏ارتباط به تفاوت مذكور نيست:
«انسان در حيات اقتصادى خود، با دو امر در ارتباط است، نخست ارتباط با طبيعت‏ياثروتهايى كه در قالب «ابزار توليد» تجسم مى‏يابد، و ديگرى ارتباط با انسانهاى ديگر، كه‏در «حقوق‏» منعكس مى‏شود. اسلام ميان اين دو نوع ارتباط تفاوت گذاشته است. ارتباط‏انسان با طبيعت، در طول زمان به تبع مشكلات جديد و راههايى كه انسان در حل آن‏مى‏يابد تكامل پيدا مى‏كند و پيوسته سيطره او را بر طبيعت افزايش مى‏دهد. اما ارتباط اوبا انسانهاى ديگر متحول نمى‏شود چرا كه اين ارتباط براى حل مشكلات ثابتى به وجودآمده است. مثلا هر جامعه‏اى كه در خلال ارتباطش با طبيعت، بر ثروتى ست‏يافت، بامشكل توزيع آن و تخصيص حقوق افراد و جامعه در آن مواجه خواهد شد. چه توليد درسطح نيروى بخار و برق صورت گيرد چه در سطح آسياب دستى. قوانين اسلام درباره‏ارتباط نوع دوم است و لذا ثابت و جاودان است و مى‏تواند روابط انسانها را در هر زمانى‏تنظيم نمايد. اما گاه، پيشرفت رابطه اول بر اجتماعى تاثير مى‏گذارد، لذا اسلام به حاكم‏اسلامى اين اختيار را داده است كه در دايره فعاليتهاى مباح قوانينى را جعل كند تا اين‏تاثيرات را در راستاى اهداف حكومت اسلامى قرار دهد.» (58)
نتيجه آن كه مسائل «ثابت‏» مربوط به حكومت، كه از سنت‏به ما رسيده‏است چه درحقوق اساسى آن و چه در شيوه‏ها و ملاكهاى صدور آن جزء دين محسوب مى‏شود.
دوم - گذشته از روايات متواترى كه درباره «علم‏الامام‏» در منابع روايى شيعه وجوددارد، در خصوص مساله سياست و اداره جامعه، رواياتى وجود دارد كه عصمت‏رسول‏اكرم(ص) و ائمه‏اطهار(ع) را در آن ثابت مى‏كند. مرحوم كلينى بخشى از اين‏روايات را در باب تفويض گردآورده است:
عن فضيل‏بن يسار قال: سمعت اباعبدالله(ع) يقول لبعض اصحاب قيس‏الماصر: ان‏الله‏عزوجل ادب نبيه فاحسن ادبه فلما اكمل له الادب قال: «انك لعلى خلق عظيم‏»، ثم فوض اليه‏امرالدين و الامه ليسوس عباده فقال عزوجل: «ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا»و ان رسول‏الله(ص) كان مسددا موفقا مؤيدا بروح القدس، لايزل و لايحظى فى شى‏ء مما يسوس‏به‏الخلق متادب باداب‏الله.... (59)
فضيل بن يسار مى‏گويد: شنيدم امام صادق(ع) به بعضى از اصحاب قيس ماصرفرمود: همانا خداوند عزوجل پيغمبرش را تربيت كرد پس نيكو تربيت كرد. چون تربيت‏او را تكميل نمود گفت: «تو بر خلق و خوى عظيمى استوارى‏» سپس امر دين و امامت رابه او واگذار فرمود تا سياست‏بندگانش را به عهده گيرد سپس فرمود:
«آنچه رسول براى شما آورده بگيريد و از آنچه شما را نهى كرده بازايستيد» همانارسول خدا استوار و موفق و مؤيد به روح‏القدس بود، نسبت‏به سياست و تدبير خلق‏هيچگونه لغزش و خطايى نداشت. به آداب خدا تربيت‏شد....
در روايت ديگرى از همين باب از امام صادق(ع) مى‏گويد: «آنچه را خدا به رسولش‏واگذار نموده به ما واگذار كرد.» (60)
سوم - چنانچه گذشت، اصول كلى سياست و حكومت در اسلام، از قرآن و سنت‏مفسر، (گفتار و رفتارى كه ناظر به آيات قرآن است)، استفاده مى‏شود لذا حذف اين‏بخش از سنت هم سود چندانى به مناديان جدايى دين از سياست نمى‏بخشد.

پى‏نوشت‏ها:

1- مراد گفتار غير از قرآن و رفتار غير از افعال شخصى و خصوصى است. رجوع كنيد به: الشاطبى‏ابى‏اسحق، الموفقات فى اصول الشريعه، دارالمعرفه، بيروت، الجزءالرابع، ص 3، درباره قيد افعال‏شخصى در همين نوشتار سخن خواهيم گفت.
2- نحل/ 44.
3- ترجمه آيات، مطابق با ترجمه استاد محمد مهدى فولادوند است.
4- حشر/7.
5- احزاب/ 21.
6- جعفر لنگرودى، ترمينولوژى، ص 371، شماره 2981.
7- گفته مى‏شود «اقتضاى جامعه دينى اين است كه حكومت نيز دينى باشد ولو برنامه حكومت را از دين‏نگيرد» اما اين مقدار از مناسبت تنها براى اسناد عرفى حكومت‏به دين كافى است و در بحثهاى جامعه‏شناختى مفيد است، نه براى اسناد حقيقى و بحثهاى كلامى و فقهى، حداكثر دينى بودن حكومت‏بنابراين نظريه عبارت است از اين كه حكومت‏سر مخالفت‏با آيينهاى دينى و الگوهاى جاافتاده دينى رانداشته باشد و به آن احترام بگذارد و همچنين دست رهبران دينى را در اشاعه تقواى دينى بازبگذارد.
8- ر.ك: عبدالكريم سروش، ايدئولوژى و دين دنيوى، كيان شماره 31. و نيز: مهدى بازرگان، جزوه خدا وآخرت هدف بعثت انبياء.
9- مستدرك الوسائل، ج 17، ص 362، ج 1.
10- على عبدالرازق، الاسلام و اصول الحكم، ص 145، بند 3.
11- همان، ص 149، بند 10.
12- نساء/ 59.
13- ر.ك: طباطبايى، سيد محمدحسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، دارالكتب الاسلاميه، ج 4، ص 412.
14- نساء/ 105.
15- ابن هشام، السيرة‏النبويه، ج 2، ص 424.
16- شيعه به آياتى چون «انما وليكم الله و رسوله والذين امنوا...» و حديث غدير و مانند آن و اهل سنت‏به‏آيات شورى و حديث لايجتمع امتى على‏الخطاء و امثال آن تمسك كرده‏اند.
17- در مجلسى كه براى انتخاب عثمان به خلافت تشكيل شد عبدالرحمن به على‏بن ابى‏طالب گفت‏با توبيعت مى‏كنم به شرطى كه به كتاب و سنت نبوى و سيره ابوبكر و عمر عمل كنى، او پاسخ داد به كتاب‏و سنت نبوى عمل مى‏كنم ولى عثمان آن شرط را پذيرفت. ر.ك: تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 162.
18- مائده/ 67، براى شان نزول و تفسير رجوع كنيد به الميزان، ج 6، ص 42.
19- مائده/ 3، براى شان نزول و تفسير رجوع كنيد به الميزان، ج 5، ص 177.
20- ر.ك: وسائل‏الشيعه، شيخ محمدبن الحسن الحرالعاملى، ج 18، باب 11، از ابواب صفات القاضى.
21- على‏بن‏الحسين الكركى، جامع المقاصد، ج 4، ص 44.
22- ر.ك: الشهيد السيدمحمد باقرالصدر، اقتصادنا، مجمع‏الشهيد الصدر العلمى والثقافى، ص 401.
23- همان.
24- آل‏عمران / 159.
25- مهدى بازرگان، جزوه آخرت و خدا هدف بعثت انبيا، سمينار هفت جلسه‏اى، بهمن‏ماه 1372، ص 37.
26- همان، ص 36.
27- ابن خلدون مى‏نويسد «اسلام برخلاف ديگر اديان، علاوه بر دعوت و تبليغ، به تنفيذ و اجراى آن نيزپرداخته است.
28- ميرچااليان، فرهنگ و دين، مقاله جدا انگارى دين و دنيا، ترجمه دكتر مرتضى اسعدى، ص 135.
29- براى نمونه: طه/ 126 - 124.
30- براى نمونه: توبه/ 36 - 35 و قلم/ 43 - 42.
31- براى نمونه: زلزله/ 8 - 6.
32- اين جمله را در روايات نيافتم. ر.ك: علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 105، ص 8.
33- بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 78، ص 46، روايت 57، باب 16.
34- احزاب / 67.
35- احزاب / 46.
36- حديد / 25.
37- مهدى بازرگان، جزوه آخرت و خدا هدف بعثت انبيا، ص 11.
38- ر.ك: محمد تقى مصباح، دروس فلسفه اخلاق، ص 195.
39- درباره‏محدوديت‏علوم‏ر.ك:الميزان، علامه‏طباطبايى،دارالكتب‏الاسلامى، ج‏6، ص‏214، ج 1،ص‏297.
40- علق/ 5 - 1.
41- اعراف/ 176 و نحل/ 44.
42- زمر/ 9.
43- شمس/ 8.
44- اسراء/ 85.
45- بقره/ 216.
46- علق/ 7 - 5.
47- عاديات/ 8.
48- اسراء/ 11.
49- نمل/ 14.
50- حديد/ 14.
51- مؤمن/ 83.
52- مهدى بازرگان، بازيابى ارزشها، ج 3، ص 152، بى‏جا، بى‏تا.
53- جزوه «آخرت و خدا هدف بعثت انبيا»، ص 29.
54- محمد سليمان الاشقر، افعال الرسول و دلالتها على‏الاحكام الشرعيه، مؤسسه الرساله، ج 1، ص 239.
55- كهف/ 110
56- المسند للام احمد بن حنبل، دارالفكر (حروفچين)، ج 9، ص 438، حديث 24974.
57- مرز بين دين‏وسياست، نقل‏وتكميل سخنرانى، مهدى بازرگان در دومين كنگره انجمنهاى‏اسلامى‏ايران.
58- خلاصه‏از: الشهيد السيد محمد باقر الصدر، اقتصادنا، مجمع الشهيد الصدر العلمى و الثقانى،ص‏745-722.
59- ابى‏جعفر محمدبن يعقوب الكلينى، الاصول من‏الكافى، دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 266، كتاب‏الحجه، باب «التفويض الى رسول‏الله(ص) و الى‏الائمه(ع) فى امرالدين‏»، حديث 4.
60- همان، حديث 2.

منبع:فصلنامه كتاب نقد

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله